داستان خلقت
چت روم
درباره ما


سبحان بدیعی
با سلام.به وبسایت خودتون خوش اومدین.بنده سبحان بدیعی هنرجوی سال دوم رشته کامپیوتر هستم و در هنرستان حرفه ای ((عسگری))استان آذربایجان غربی در حال تحصیل ام و همواره سعی میکنم که این سایت رو به آخرین مطالب علمی دنیا آپدیت کنم و بیشتر مطالب در علوم سخت افزاری و نرم افزاری کامپیوتر متمرکز بشه.ممنونم واسه حمایت های تمام عزیزان از جمله دبیران هنرستان، هم کلاسی ها و شما وبگردان محترم. Hey. Welcome to your website. Servant Sobhan badie second-year student in the School of Computer Science and am a professional ((Askari)) West Azarbaijan studying and I always try to update this website with the latest scientific world. and most of the content was focused on hardware and software. thank you for all the support for my loved ones, including school teachers, classmates and respected your browser.
ايميل : ss.badie@gmail.com


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 84
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 86
بازدید ماه : 369
بازدید کل : 131302
تعداد مطالب : 378
تعداد نظرات : 2971
تعداد آنلاین : 1



  • تاريخ ارسال : یک شنبه 17 دی 1391, 13:58
  • دسته بندي : <-CategoryName->
  • نويسنده : سبحان بدیعی

داستان خلقت

خداوند زمین و آسمان را و آنچه در آنهاست در شش روز آفرید به روزهای آن جهان که هر روزی هزارسال این جهان است. خدای تعالی قادر است که همه را به یک چشم بر هم زدن بیآفریند و لیکن بندگان را می نمود که در کارها صبر بجا آورند اول چیزی که خدای متعال آفرید قلم بود و هر چه بایستی در جهان باشد به قلم نوشته شده و از آن روز تا خلق زمین و آسمان شش هزار سال بود پس در میان هر آسمان نوری آفرید و از آن نور فرشتگان خلق کرد بی شمار که تسبیح و تهلیل می کنند خدا را و یک ساعت از ذکر خدا غافل نشوند .

و خداوند زمین را از آب به وجود آورد و باد را فرمان داد تا بر آن بوزد و آفتاب را فرمان داد تا بر آن بتابد و جن و پری را از اتش و دود پدیدآورد آنگاه جهان از پریان پرشد و بعضی از ایشان بدکاره شدند و خداوند عزازیل را از جنس ایشان بیافرید. عزازیل نام نخستین ابلیس  بوده است. عزازیل هفت هزار سال سجده و عبادت کرد پس خدا او را دو بال داد تا بر آسمانها پرواز کند و در هر آسمان هزار سال عبادت کرد تا به نزدیک عرش رسید و  شش هزار سجده کرد پس از خدا حاجت خواست و گفت خداوندا مرا بر لوح محفوظ مطلع گردان. چون بر لوح محفوظ مطلع گردید چشم وی بر خطی افتاد که نوشته  بود: خدارا بنده ایست که سیصد هزارسال خداراعبادت کند و آخر از یک سجده سر باز زد و کافر گردید و عبادت او را بر سرش زدند، نامش  را ابلیس گذاشتند، و به حکم خدا مغضوب و مردود شد عزازیل گفت عجب نا فرمان است این بنده خطاب رسید که ای عزازیل سزای چنین بنده ای چیست گفت خدایا سزایش لعنت است ندا آمد این سخن برلوحی بنویس و مانند سندی نگاه دار عزازیل گفت لعنت خدا بر کسی که ابلیس راپیروی کند پس عزازیل را در بهشت بردند و هفت هزار سال خدا را ستایش کرد و کارش به آنجا رسید که بر منبری از نور می نشست و فرشتگان  را درس خدا پرستی می داد و جبرئیل و میکائیل و عزرائیل از او پند و موعظه می شنیدند پس  روزی عزرائیل گفت خدایا زمین را همه جن و پری دارند و در زمین نا فرمانی می کنند مرا یاری ده تا ایشانرا به راه آورم. پس با سپاهی از فرشتگان به زمین آمد و بعضی از جنیان را از میان برداشت و پریان را به  راه  آورد و در این کار بود که بر روی زمین بخواست خدا گیاهان و جانوران پدید آمدند و زمین جای زندگی جانداران شد.  آنگاه چون اراده خدا بر خلقت آدم تعلق گرفت به فرشتگان گفت بدانید و آگاه باشید من در زمین خلقی خواهم فرستاد به غیر جنس شما و پریان از خاک و او را خلیفه خواهم گردانید و فرمانروای زمین خواهم ساخت فرشتگان گفتند بار خدایا آیا خلیفه ای خواهی آورد که درزمین فساد کند چنانکه برخی از جن و پری میکردند و حال آنکه ما تو را ستا یش می کنیم ندا آمد که ای فرشتگان من چیزی می دانم که شما نمیدانیدو فرشتگان گفتند خدا بزرگتر است پس خداوند به جبرئیل فر مود تا مشتی خاک از زمین بیاورد جیرییل فرود آمد  آنجا که خانه کعبه است زمین زیر قدم او لرزید و گفت پناه می برم به خدا از من خاک برمدار می ترسم که از آن مخلوقی ساخته شود و گناه کند و مستوجب عذاب شود و من طاقت عذاب ندارم .

 جبرئیل باز گشت و گفت خداوندا تو داناتری زمین مرا بتو قسم داد پس میکائیل آمد و زمین او را نیز قسم داد و دست خالی بر گشت پس به عزرائیل فرمان داده شد که مشتی از خاک زمین بیاور عزرائیل به زمین آمد زمین او را هم سوگند داد عزرائیل گفت : تومرا قسم می دهی به کسی که او مرا فرستاده است و همه چیز را می داند من ما مورم ومعذورم دست دراز کرد و از هر جای زمین مشتی خاک برداشت و گفت خدایا تو دانا تری اینک آوردم و سوگند زمین راقبول نکردم که فرمان تو واجب تر است خطاب آمد اکنون تو بر زمین مسلط  شدی من از این خاک خلیفه ای خواهم ساخت و تو را برجان آنان  مسلط کنم تا هرگاه که باید جان ایشان را بگیری.

 عزرائیل گفت : خدایا  بندگان  تو مرا دشمن دارند خطاب آمد که غم مخور که هر یکی را به چیزی مبتلا سازیم تا هیچ یک ترا دشمن نتواند داشت یکی پر خوری  پیشه کند یکی در شهوت افراط کند و یکی در جاه و مقام اندازه نگاه ندارد و از آنها درد آ ید و تب آید یکی غرق شود و یکی در جنگ نابود شود و چنان باشد که هرکس از بی احتیاطی و اشتباه خود به مرگ رسد و کسی را با تو دشمنی نباشد .

آنکاه فرمان داد تا فرشتگان خاک آمیخته را در میان مکه و طایف بیاورند پس ابر بیامد و بر آن باران رحمت بارید و به دو سال نرم شد و به دو سال خمیرشد و دو سال سخت شد و دو سال صورت بست چنانکه خدا خواست و سالهای دراز به حساب این جهان در آنجا بود              

گویند روزی عزازیل با هفتاد هزار فرشته از آنجا می گذشتند عزازیل صورت خاکی آدم را دید پس به قالب آدم رفت و از طرف دیگر بیرون آمد وگفت این دیگر چیست؟  آیا این است که میخواهد خلیفه باشد به خدا که اگر بنا باشد من بر او فرمان بدهم می دانم چگونه فرمان بدهم ولی اگر او بخواهد به من فرمان بدهد از او اطاعت نخواهم کرد

پس چون نوبت رسید فرمان آمد که جبرئیل و میکائیل و عزرائیل روح خدائی آدم را بیاورند و چون روح آدم در طبقی از نور به آسمان زمین رسید فرشتگان به تماشا جمع شدند فرمان رسید که ای فرشتگان  تا هنگامی که جان آدم به تن او دراید هفت بار بر این صورت طواف کنید و عزازیل ابلیسی را شروع کرد و گفت خدا یا من جسم نورانی ام و از آتشم و لطیفم چگونه بر این قالب خاکی نادان طواف کنم مهلت بده ببینم آخرش چه می شود! پس فرمان رسید که ای روح به تن خاکی  آدم وارد شو  پس جان به تن آدم درامد و قالب خاکی گوشت و استخوان و رگ و پی و اندام آدمی شد اما هنوز کار به پایان نرسیده بود که آدم پا بر زمین گذاشت تا برخیزد فرشتگان گفتند : از قرار معلوم این بندگان خیلی عجول خواهند بود که هنوز یک نیمه اش درست نیست میخواهد برخیزد پس روح در سرا پا ی آدم درآمد و خداوند اسما حسنی را بر او اموخت و آدم شکرکرد و خدا را ستایش گفت.

 وفرمان رسید که ای فرشتگان اینک همه بر آدم سجده کنید و همه فرشتگان به سجده افتادند مگر عزازیل که تکبر ورزید و گفت من بر خاک سجده نمی کنم این همان خاک است و از آن زمان که عزازیل آن لعنت نامه را نوشته بود تا روزی که از سجده خودداری کرد دوازده هزار سال گذشته  بود و این هنگام نام او ابلیس یعنی نافرمان شد .

خدا فرمود : ای ابیلس چه چیز تو را مانع شد از اینکه سجده نکنی بر کسی که من به دست رحمت و قدرت خود او را خلق کردم و از روح خود در آن د میدم ابلیس گفت او ازخاک است و من از آتشم  و البته من از او بهترم پس خدا فرمود حال که چنین است و نافرمان شدی دیگر حق نداری وارد بهشت شوی از رحمت من دور شو و لعنت بر تو باد تا روز قیامت .

ابلیس گفت خدا یا من از مقربان درگاه تو بودم و سیصدهزار سال عبادت کرده ام و تو عادلی پس اجرکارهای خوب من چه میشود خدا فرمود طلب کن هرچه میخواهی شیطان گفت : می خواهم مرا نابود نکنی و زنده بگذاری تا درگاه این بندگان خاکی تماشا کنم خداوند فرمود مهلت داری که تا روز معلوم بمانی شیطان چانه زد وگفت خدا یا من زنده باشم و آدم هم زنده باشد این کم است من باید بتوانم با آدم سخن بگویم و بتوانم با افکاراو آ شنا بشوم آخر من سیصد هزار سا ل عبادت کرده ام و ابلیس اول کسی بود که تکبر کرد و او کسی بود که منت گذاشت و اول کسی بود چانه زد و بعدا از خواست اول دبه کرد.

خدا فرمود این آشنائی هم پذیرفته است آنگاه ابلیس گفت حالا که مرا مهلت دادی و تاب همفکری بخشیدی همه فرزندان این مخلوق تا زه را گمراه میکنم مگر انها که اخلاص دارند و زورم به آنها  نرسد و خداوند فرمود تو  برارواح پاکان و راستان دست نمی یابی و دوزخ را از تو از هر که پیروی ترا بکند پر خواهد کرد و ا زاین لحظه ابلیس در دشمنی با آدم و اولاد آدم پابرجا شد .

وآدم تنها بود که او را خواب در ربود و در خواب هم سخنی مانند خود را می جست پس از پاره ای از گل ادم حوا خلق شد و چون ادم بیدار شد حوا را در پهلوی خود یافت آنگاه خدا برآدم فرمان داد  چندی در بهشت ساکن باشید.

برخی گفته اند که اد م و حوا هفت ساعت در بهشت بودند چه روز جمعه طرف عصر داخل بهشت شدند و شب شنبه وقت خفتن بیرون شدند .

 

آد م صفی

حضرت آدم کنیه اش ابوالبشر و لقبش خلیفه و صفی الله است در زیارت وارث می خوانیم السلام

Y"علیک یا وارث آد م صفوه اللهX

هنگامی که آد م وحوا در بهشت ساکن شدند فرمان رسید که در بهشت هر چه می خواهید بخورید و بیاشامید ولی به این درخت نزدیک نشوید که خوردن آن ظلمی است بر خودتان و در بهشت چهار چیز نبود .. گرسنگی و تشنگی و برهنگی و بیماری چون آدم راحت و آسایش را در بهشت فراهم دید بر خود مطمئن شد و گفت ابلیس در زمین است و من در بهشتم و او را بر ما دسترسی نیست در بهشت یک درخت است که ما را منع کرده اند از خوردن آنها و چون از آن درخت نخوریم از دشمنی ابلیس در امانیم اما ابلیس به کار بر خاست تاآدم و حوا را فریب دهد و آنها را از  بهشت بیرون کند .

ابلیس  سزای نا فرمانی را چشیده بود و می دانست نا فرمانی عزت و رحمت را از میان می برد اما شیطان را به بهشت راه نمی دادند و اولین بار حیله را آزمایش کرد با حیله خود را در دهان حیوانات جا داد و  به بهشت آمد و از  زبان آن جانور آدم و حوا را وسوسه کرد و گفت :  دلم به حال شما می سوزد که در بهشت ماندنی نیستدید . گفتند : چرا ؟

ابلیس گفت : برای اینکه شما را از این درخت منع کرده اند و همه می دانند که این درخت  شادی و جاودانی است هرکه از آن بخورد جاودان در بهشت می ماند و هر که نخورد رفتنی است ابلیس قسم خورد که راست می گویم و او  نخستین کسی بود که سوگند به دروغ خورد.

گویند که آن درخت سیب یا انگور یا  گندم  بود . پس ادم و حوا طمع کار شدند و با فریب  شیطان از آن درخت ممنوع خوردند همین که آن میوه را به گلو فرو بردند لبا سهای ایشان فروریخت و بدنشان برهنه ماند در حالیکه به ایشان وعده داده بودند که در بهشت برهنگی نباشد پس آدم وحوا دانستند که سرنوشت عوض شد از برهنگی شرم کردند و با برگ درختان خود را پوشاندند و می ترسیدند از طرف خداوند به ایشان خطاب شد که مگر شما را منع نکردم از این درخت و نگفتم شیطان دشمن شماست حا لا که گناه کردید از بهشت بیرون بروید و زمین خاکی فرود آیید و درسختی و دشمنی و رنج بمانید تا روزی که خدا خواهد پس آدم و حوا را از بهشت بیرون کردند و به  زمین فرستادند در کوه سراندیب و آدم چهل شبانه روز گریه میکرد از ترس و شرم و پشیمانی . آنگاه جبرئیل مقداری گندم پیش آدم آورد و گفت در اینجا کار باید کرد که اینجا بهشت نیست این گندم را بکار و سبز کن و خمیرکن و نان کن و بخور وآتش آوردند تا نان پخته گردد آدم صد سال در این حال  بود روزی جبرئیل پاره آهنی آورد و آدم را آهنگری آموخت و سخت کاری تا زندگیشان بهتر گردد و گفت این از عقوبت این گناه است تا هیچ بهره نیابید مگر از رنج و سختی و آدم صد سال پشیمانی و گریه کرد تا خدای تعالی اورا عفوکند آنگاه جبرئیل امد و بشارت توبه آورد وآدم صد سال دیگرگریه کرد بسبب شکر نعمت قبول توبه  و وعده بهشت این است که آدمی زاده در خوشحالی نیز می گرید که این را گریه شوق نامند.

وآد م و حوا در سختی زندگی می کردند که همه کارها را خود برعهده داشتند واسباب کارها همه درست نبود واند ک و اند ک با آموزش غیبی و فکر و تجربه اسبا بها فراهم کردند      

 

منابع و ماخذ:

 

http://shams47.blogfa.com

http://www.tebyan.net

http://www.alqaza.com

 


نظرات شما عزیزان:

یک دوست
ساعت18:01---20 دی 1391
سلام.خمیدرضا هستم خیلی جالب بود .تبریک فراوان.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: داستان خلقت, خلقت,
تبليغات